سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبلش و تو حوزه که بماند

از ساعت 18:15که خواستم تنها باشم و  از حوزه راه افتادم

تا همین الان که رسیدم خونه و ساعت رو نگاه کردم

ساعت 19:37

مسیر حوزه تا در شمالی

در شمالی تا پایانه

 اتوبوس تا ایستگاه اخر

ایستگاه اخر تا خونه

همش به یک موضوع فکر کردم:

حوزه و امروز

 

+پنچر شدم

جسما نع، روحا

+ مزه ی زهرمار میگیرم وقتی درمورد چیزی که برام مهمه به هم میریزم

+ اخم هایی که روی ابروهام میشینه و دست خپدم نیست

لبخندی که از رو لبام رنگش میپره و دست خودم نیست

و یا منفجر میشم

ویا سکوت میکنم

+ بی نظمی 

+ با یه نیم عبارت" پیش میاد" ماست مال میشه

+ بیایْم متوجه باشیم وقتی اعصاب یکی خورده، نخندیم بهش  و به انچه اعصابشو خورد کرده...خنده های انیسه تو اوج اعصاب خوردیم ، رو مغزم بود...اینقدی شدید که تمام اتفاقات امروز اینقد رو مغزم نبود...

رو مغزم بود

:/

 






تاریخ : پنج شنبه 96/9/9 | 8:3 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.